باز هم نوشتن فقط برای به روز شدن. البته واقعا از این نوشتن خوشم میاد. برای من که همدمی ندارم مث یه جور حرف زدن با یه همدمه. حرف همدم شد یادم میاد از اول دبستان تا اول دبیرستان من فقط خاطره خیلی ضعیفی از دو تا دوست خیلی معمولی دارم. یادمه همیشه تنها بودم حتی یه بار مدیر مدرسه اومد کلاس و خواست تا بهم یه نیمکت جدا بدن!!!! اصلا دلیلش رو یادم نیست. فقط میدونم واقعا دوستی نداشتم. یه چیز با مزه دیگه هم یادم میاد و اونم اینگه از همون زمونا به چیزی اگر معتقد بودم حتما و بدون ترس انجامش میدادم. توی خونه این جمله که آدم باید فقط از خدا بترسه رو خیلی تکرار میکردن و من واقعا درونیش کرده بودم. ی روز حرف رای گیری له یا علیه نظر معلم بود و برای تایید نظر معلم باید از پشت نیمکت بیرون میومدی و پشت سرش وای میستادی از همه کلاس فقط من سر جام موندم و این معلم رو عصبانی کرد. رای گیری توی مدرسه هم شبیه رای گیری برای ریاست جمهوری 88 بود!به ظاهر رای ولی در اصل حکم!
اما اول دبیرستان وقتی خواهرزادم که هم سن خودمه همکلاسیم شد احساس میکنم جون گرفتم و با همه کلاس دوست شدم و خیلی هم شیطونی میکردم ولی البته دوست اصلیم خواهرزادم بود که همش فکر میکردم بیشتر علاقه داره با خواهر بزرگترم که میونه خوبی باهاش نداشتم، دوست باشه!!!!!!!! از اون به بعد هم تمام سالهای دانشگاه با هر کسی که دم دستم قرار میگرفت دوست میشدم انگار تازه کشف کردم دوستی چقدر هیجان انگیز و لذت بخشه برام دختر و پسرش هم فرق نمیکرد اما باید بگم دخترها موجودات نازنین تری برای دوستی بودند. از اون حس دروغگویی و دغل بازی و بی تفاوتی پسرا به یه سری مسائل انسانی اذیت میشدم.
خب همه اینا به خواننده چه ربطی میتونه داشته باشه؟ هیچ ربطی.
فقط خیلی دلم میخواد به دخترا بگم هوای هم جنس خودشونو بیشتر داشته باشن. چیزی که یه دوستی خوب بین دو تا هم جنس میتونه بده هیچوقت یه رابطه بین دو تا جنس مخالف نمیتونه. البته رابطه دختر و پسر جذابیت های خودش رو داره اما همه اون شیرینی میتونه به طرفة العینی تبدیل به زهر مار بشه. اما دوستی اینجوری نیست ثباتش و آرامشش بیشتره اگه قدرشو بدونیم.
نظرات شما عزیزان: